غزل شماره ۳۱۸ حافظ: مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
متن غزل الحافظ شماره ۳۱۸
او مرا می بیند و هر بار اذیتم می کند
من تو را می بینم و هر بار بیشتر تو را می خواهم
از من نپرس، نمی دانم به چه فکر می کنی
برای درمان من تلاش نکن، تو فقط درد من را می دانی
هیچ راهی وجود ندارد که او مرا روی زمین بگذارد و فرار کند
رها کنید و دوباره فشار دهید تا ناپدید شود
من به دامن کاری ندارم جز در خاک و همینطور
این امر بر ترابی اثر روانی خواهد داشت
تا کی از غم عشقت دم مرا می دمی؟
دمار، من را قدرشناس صدا نکن، من قدرشناس هستم
شب دلم را به تاریکی باز کردم
لباس پوشیده بودم و یک فنجان هلالی باز داشتم
یکدفعه کشیدمت بالا و تو موهات تاب میخورد
بر لبانت گذاشتم جان و دل فدای تو
تو خوش باش، با حافظ برو، دشمن می میرد
چقدر تو را گرم می بینم و از دشمن سرد چه می ترسم
معنا و تفسیر غزل شماره 318 الحافظ
آیه اول
او مرا می بیند و هر بار اذیتم می کند
من تو را می بینم و هر بار بیشتر تو را می خواهم
با دیدن من هر لحظه رنجم بیشتر می شود و با دیدن تو هر لحظه اشتیاقم به تو بیشتر می شود.
✦✦✦✦
بیت دوم
از من نپرس، نمی دانم به چه فکر می کنی
برای درمان من تلاش نکن، تو فقط درد من را می دانی
از سلامتی من نپرس، نمی دانم در ذهنت چه می گذرد، به بهبود حال من فکر نکن، آیا از درد من خبر نداری؟
✦✦✦✦
آیه سه
هیچ راهی برای رها کردن من روی زمین و فرار وجود ندارد
رها کنید و دوباره فشار دهید تا ناپدید شود
این راه درستی نیست که مرا روی زمین بگذاری و از من دور شوی. از من بگذر و حالم را بپرس تا مثل خاک زیر پای تو فروتن شوم.
✦✦✦✦
آیه چهار
من به دامن کاری ندارم جز در خاک و همینطور
این یک اثر روانی روی خاک من خواهد داشت
دست از دستت برنمی دارم مگر اینکه در خاک باشی و آن وقت هم اگر روی خاک من راه بروی، خاک قبرم به درت آویزان می شود.
✦✦✦✦
آیه پنج
تا کی از غم عشقت دم مرا می دمی؟
دمار، من را قدرشناس صدا نکن، من قدرشناس هستم
از غم عشقت نفسم افتاد تا کی فریبم می دهی؟ از روزگارم نابودم کردی، یعنی نابودم کردی و آن را بر سر خودت نمی آوری.
✦✦✦✦
آیه شش
شب دلم را به تاریکی باز کردم
داشتم لباس می پوشیدم و جام هلالی باز می کردم
یک شب در دنیای تاریک خیال، در موهای سیاه تو به دنبال قلبم می گشتم و چهره تو در حالی که از کاسه هلالی باد می نوشیدم در ذهنم تجسم یافت.
✦✦✦✦
بیت هفتم
یکدفعه کشیدمت بالا و تو موهات تاب میخورد
بر لبانت گذاشتم جان و دل فدای تو
ناگهان با موهای بافته بغلت کردم، لبهایم را روی لبهایت گذاشتم و تمام وجودم را به تو دادم.
✦✦✦✦
آیه هشتم
تو خوش باش، با حافظ برو، دشمن می میرد
چقدر تو را گرم می بینم و از دشمن سرد چه می ترسم
با حافظ خوب و مهربان باش و به دشمن بگو برو از حسادت بمیر. وقتی از تو عشق می بینم از دشمن زشت دهان نمی ترسم.
منبع: شرح الجلالی بر حافظ با شرح و تلخیص.