غزل شماره ۱۴۹ حافظ: دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
معنی و تفسیر غزل شماره 149 حافظ
آیه اول
دلم جز مهریه می رویان نمی پذیرد
هر بار نصیحتش می کنم اما قبول نمی کند
دلم هیچ راه و روشی را جز محبت زنان زیبا بر نمی گزیند و به هیچ وجه و به هر طریقی که توصیه می کنم در آن اثر نمی گذارد.
✦✦✦✦
بیت دوم
خدایا مشاور شاهین حدیث است و می گویم
که در تخیل ما بهتر از این نقشی ندارد
به خاطر خدا، واعظی، از جام و شراب صحبت کن، که هیچ چیز بهتر از آنها نیست که در ذهن ما شکل بگیرد و در خاطرات ما باقی نماند.
✦✦✦✦
آیه سه
بیا پیشخدمت گلرخ باد رنگارنگ بیاور
ایده درون ما بهتر از این نمی شود
متصدی گلاب، شراب رنگی را سریع بیاور، زیرا هیچ فکری بهتر از این دوام نمی آورد.
✦✦✦✦
آیه چهار
صادقانه بگویم، من ناشناس هستم و مردم مانند افراد دفتر هستند
جای تعجب است اگر دفتر اینگونه آتش نگیرد
من ظرف شرابی را زیر کعبه پنهان می کنم و با خود می برم، پس مردم فکر می کنند کتاب دعا است. تعجب می کنم که چگونه آتش نفاق من در این دفتر نمی افتد.
✦✦✦✦
آیه پنج
من می خواهم این دلقک یک روز بسوزد
آن پیرمرد در فنجان خرید نمی کند
روزی این وصله سفت شده را می سوزانم بالاخره وقتی بزرگ شد قبول نمی کند و به جای آن یک لیوان شراب به من می دهد.
✦✦✦✦
آیه شش
از این رو است که صالحان صفا را می ستایند
که در آن هیچ نقشی جز حقیقت ندارد
از این جهت یارانش با شراب سرخ او شاد و پاکیزه اند که جز نقش حق و حقیقت در گوهر دل او نقشی نمی پذیرد.
✦✦✦✦
بیت هفتم
چنین سر و چشمان جذابی، به نظر می رسد که چشمان خود را از او برمی دارید
برو ای قابیل به موعظه بی معنی من گوش نده
چطوری می تونی بگی چشماتو به این سر و چشمای قشنگ می بندی و بهشون نگاه نمی کنی؟ برو دنبال کار خودت، این نصیحت بی معنی هیچ تاثیری روی من ندارد.
✦✦✦✦
آیه هشتم
مشاور رندان که با قوه قضائیه حاکم در جنگ است
دلم براش خیلی تنگ شده ولی براش مهم نیست
ملامت بندگانی که با حاکمیت قضا و قدر در جنگند، غم انگیز و غم انگیز به نظر می رسد; چرا ساغر مشروب نمی خورد تا دیگر از ما سوء استفاده نکند؟
✦✦✦✦
آیه نهم
داخل این مجلس در حالی که مثل شمع گریه می کنم می خندم
زبان من آتشین است، اما در آن نیست
گریه می کنم اما وسط می خندم چون مثل شمعی در این جماعت با کلمات آتشین هستم اما حرف هایم به هیچکس نمی خورد.
✦✦✦✦
آیه ده
چه خوب که قلبم را تسخیر کردی
هیچ کس مرغ وحشی را بهتر از این دوست ندارد
چه راحت دل من را شکار کردی و در دام آن افتادی خوشا به حال چشمان گرسنه تو که هیچکس بهتر از اینها پرندگان وحشی را شکار نمی کند. حافظ دل خود را پرنده ای وحشی می داند.
✦✦✦✦
آیه یازده
صحبت از نیاز و طرد معشوق
چه سود جادویی است که دل به دل نمی گیرد
موضوع صحبت ما میزان نیاز ما و بی نیازی معشوق است، سحر و جادوی تو چه فایده ای بر معشوق ندارد؟
✦✦✦✦
آیه دوازده
آن آینه را روزی به اسکندرفر می دهم
اگر آتش بگیرد، این آتش هرگز نمی سوزد
من هم مثل اسکندر روزی آینه ی چهره ی محبوبم را خواهم داشت، چه آتش عشقم در آن کار کند یا نه. آینه اسکندر آینه ای بود که از دور دیده می شد.
✦✦✦✦
آیه سیزدهم
خدایا تو درویشی خوش دلی
نه در دیگری می شناسد و نه دریچه ای دیگر
ای ثروتمند، در راه خدا رحم کن به این کسی که در خانه ات می پرسد که جز تو جایی نمی شناسد و راهی جز راه حاجت تو نمی شناسد.
✦✦✦✦
آیه چهاردهم
من از این شعر شیرین تر از شاهانشی می ترسم
چرا حافظ سر تا پا او را طلا نمی پوشاند؟
در شگفتم و تعجب می کنم که چرا شاه حافظ با وجود این شعر شیرین و شیرینی که سرودم، سر تا پای او را طلا نمی پوشاند و تحویلش نمی دهد.